نم باران نشسته روی شعرم... دفترم یعنی
نمی بینم تورا ابری ست در چشم ترم یعنی
سرم داغ است یک کوره تب ام انگار خورشیدم
فقط یک ریز می گردد جهان دور سرم یعنی
تو را از من جدا کردند و پشت میله ها ماندم
تمام هستیم نابود شد، بال و پرم یعنی
نشستم صبح و ظهر و عصر در فکرت فرو رفتم
اذان گفتند و من کاری نکردم کافرم یعنی؟؟؟
تن تو موطن من بوده پس در سینه پنهان کن
پس از من آنچه می ماند بجا ، خاکسترم یعنی
نشستم چای خوردم شعر گفتم شاملو خواندم
اگر منظورت اینها بود ... خوبم ... بهترم یعنی...
#مهدی_فرجی
دیگر اشعار : مهدی_فرجی
نویسنده : علیرضا بابایی